جدول جو
جدول جو

معنی پشیمانی خوردن

پشیمانی خوردن
(وُ)
ندامت. تندﱡم. تأسف. تلهﱡف. تفکﱡه: مردم چرا از کاری پشیمانی خورند که دیگر بار خورده باشند. (از قابوسنامه). گویند که برهمین از کشتن چندان مردم پشیمانی خورد و گفت... (مجمل التواریخ و القصص). آن پشیمانی که خوردی از بدی
ز اختیار خویش گشتی مهتدی.
مولوی.
آنچنان مستی مباش ای پرخرد
که بعقل آید پشیمانی خورد.
مولوی.
اندیشه کردن که چه گویم به از پشیمانی خوردن که چرا گفتم. (گلستان سعدی).
نیست باک از کشتنم ترسم پشیمانی خورد
آنکه فتوای هلاک دوست از دشمن گرفت.
سنجر کاشی (از فرهنگ ضیاء).
هر که مال نخورد پشیمانی خورد. (ازمجموعۀ امثال چ هند). تهکّم، پشیمانی خوردن بر فوت کاری. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا