آنکه جامۀ پشمین بر تن کند. آنکه جامه از پشم پوشد غالباً درشت و خشن. لباس پشمین در بر کننده. و مجازاً صوفی و زاهد: ز پیشی و بیشی ندارند هوش خورش نان کشکین و پشمینه پوش. فردوسی. بدین داستان زد یکی مهرنوش پرستار باهوش و پشمینه پوش. فردوسی. پرستش همی کرد پشمینه پوش ز غارش یکی ناله آمد بگوش. فردوسی. سرمست در قبای زرافشان چو بگذری یک بوسه نذر حافظ پشمینه پوش کن. حافظ. برق عشق ار خرقۀ پشمینه پوشی سوخت، سوخت جور شاه کامران گر بر گدائی رفت، رفت. حافظ. پشمینه پوش تندخو از عشق نشنیده ست بو از مستیش رمزی بگو تا ترک هشیاری کند. حافظ