پراکندگی. پاشیدگی. تفرقه. تفرق. تبدّد. تذعذع: چون بدو بنگری آنگاه بصلح آید این خلاف از همه آفاق و پریشانی. ناصرخسرو. آبادی میخانه ز ویرانی ماست جمعیت کفر از پریشانی ماست. خیام. وجودت پریشانی خلق از اوست ندارم پریشانی خلق دوست. (بوستان). تو کی بدولت ایشان رسی که نتوانی جز این دو رکعت و آنهم به صد پریشانی. سعدی. ، آشفتگی. شوریدگی. اختلاط. ژولیدگی. بی نظمی. بی ترتیبی، اضطراب. تشویش. بیقراری: عارفان گرد نکردند و پریشانی نیست. سعدی. غم موجود و پریشانی معدوم ندارم نفسی میزنم آسوده و عمری بسر آرم. سعدی (گلستان). ، فقر. تنگدستی. تهی دستی. بی چیزی. بی سامانی. - پریشانی حواس، ناجمعی و تفرقۀ حواس. پراکندگی فکر. - پریشانی خاطر، اضطراب. تشویش. آشفتگی خاطر. دلتنگی: پریشانی خاطر دادخواه براندازد از مملکت پادشاه. (بوستان)