که گوشت بسیار دارد. گوشتناک. فربی. فربه مطبّخ: عبهر، پرگوشت و بزرگ از مردم. احدر، کاحمد، کسی که... رانش پرگوشت و اعلای بدن وی باریک باشد. جاریه دخدبه، دختر پرگوشت. دحامل، درشت خلقت پرگوشت. صفّط، مرد فربۀ پرگوشت. تمدّخ، پرگوشت شدن شتر. ضب ّ، آکنده و پرگوشت شدن بغل. (منتهی الارب). - پرگوشت شدن، ارتباس. ثدن. گوشتناک شدن. فربی شدن. فربه شدن: حدر، پرگوشت شدن چشم خانه. (منتهی الارب)