جدول جو
جدول جو

معنی پرگداز

پرگداز(پُ گُ)
پرسوز. پر تب و تاب:
به لشکرگه خویش رفتند باز
همه دیده پرخون و تن پرگداز.
فردوسی.
بنزدیک بهرام بازآمدند
جگرخسته و پرگداز آمدند.
فردوسی.
فرود آمد و برد پیشش نماز
دو دیده پر ازخون و دل پرگداز.
فردوسی.
برفتندو شبگیر بازآمدند
سخن در دل و پرگداز آمدند.
فردوسی.
پس آمد به لشکرگه خویش باز
روانش پراز درد و تن پرگداز.
فردوسی
لغت نامه دهخدا