مقبول. مبرور. پذرفته. قبول کرده: حج ّ پذیرفته، حج ّ مبرور. پذیرفته باد حج تو، برّاﷲ حجک، متعهّد. پذیرفته، متعهّد. آنچه برعهده گرفته باشند. آنچه تقبّل کرده باشند: چنین هم پذیرفته او را سپار تو بیداردل باش و به روزگار. فردوسی. ، حال ّ. (دانشنامۀ علائی). مقابل پذیرا، محل، مستجاب (دعا). - پذیرفته بودن، تقبّل کرده بودن. بعهده گرفته بودن. برعهده گرفتن: چون زن حسن بن علی (علیهماالسلام) بیامد که حسن را زهر داده بود معاویه آنچه پذیرفته بود بدادش و در سرّ بفرمود تا وی را بکشتند. (مجمل التواریخ). بسیار هدیه و سلاح از آن غوریان که پذیرفته بودند تا قصد ایشان کرده نیاید پیش آوردند. (تاریخ بیهقی). - پذیرفته شدن (دعا، نیایش) ، مستجاب شدن آن. درگیرشدن آن: چو با داور آن رازها گفته شد نیایش همانگه پذیرفته شد. فردوسی. - ، قبول شدن. تصویب شدن