مقاومت، تاب، استقامت، ایستادگی، پافشاری، دوام: چو دیدند لهاک و فرشیدورد چنان پایداری از آن شیرمرد، فردوسی، باستواری جان و بپایداری کوه فریفته شد و از راه راست کرد کران، فرخی، امیر بخط خویش جواب نبشت یکی آنکه تا بوسهل را در او جمالی بزرگ باشد و دیگر که در او پایداری و بصارت تمام بود، (تاریخ بیهقی)، سهل است پایداری تو در مقام وصل چون دستبرد هجر ببینی بپایدار، خلاق المعانی، - پایداری کردن، مقاومت، استقامت، پافشردن، پای داشتن: از دست جوانیم چو بربود عنان پیری چو رکاب پایداری کردی، حافظ