جدول جو
جدول جو

معنی پادشاهانه

پادشاهانه
(دْ / دِ نَ / نِ)
شاهانه. بشاهی. سزاوار شاهان.شایستۀ شاهان: و نفاذ امر پادشاهانه از همه وجوه حاصل آمد. (کلیله و دمنه). جواب بازرسید که غازی بی گناهست و نظر پادشاهانه وی را دریابد چون وقت باشد. (تاریخ بیهقی). لشکری که دلهای ایشان بشده بود و مرده بتحسین پادشاهانه همه را زنده و یکدل و یکدست کرد. (تاریخ بیهقی). هرچند آن سخن پادشاهانه نبود بدیوان آمدم [بونصر مشکان] و چنان نبشتم نبشته ای که بخداوندان نویسند. (تاریخ بیهقی). پادشاهانه سیاستی نمود [مسعود] . (تاریخ بیهقی). خواجه [احمد حسن] بر وی [ابوبکر حصیری] دست یافت و انتقامی کشید و بمراد رسید و هرچند سلطان پادشاهانه دریافت ولی در عاجل الحال آب این مرد ریخته شد. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا