معنی بیهده گوی
- بیهده گوی(اَ مَ)
- بیهوده گوی. بذی ّ. بذی اللسان. هزال. هذار. یافه گوی. یاوه درای:
خاقانی اگر بیهده گفت از سر مستی
مستی به ازو بیهده گوی تو ندیدم.
خاقانی.
من از کجا و نصیحت کنان بیهده گوی
حکیم را نرسد کدخدایی بهلول.
سعدی.
رجوع به بیهوده گوی شود
