برائت: تبری، تبرئه، بیزاری از فام و عیب، براءه، (یادداشت مؤلف)، تنصل، از گناه بیزاری کردن، (زوزنی)، - بیزاری جستن، تبری کردن، بیزاری جستن از فرزند، نفی اوکردن، (یادداشت مؤلف)، - بیزاری نمودن، تبری جستن، بیزاری جستن، ، در تداول امروز، کراهت، تنفر، نفرت و اشمئزاز، بی میلی، - بیزاری گرفتن، نفرت پیدا کردن، دور شدن، جدا شدن: من نگیرم ز حق بیزاری اگر ایشان ز حق بیزارند، ناصرخسرو، ، دوری، جدایی، فراق: یا دوستی صادق یا دشمنی ظاهر یا یکسره پیوستن یا یکسره بیزاری، منوچهری، بیزاری دوستان دمساز تفریق میان جسم و جان است، سعدی، به هر سلاح که خون مرا بخواهی ریخت حلال کردمت الا به تیغ بیزاری، سعدی، ، جدایی، زدودگی: فرخنده فال صدری و دیدار روی تو منشور شادمانی و بیزاری غم است، سوزنی، ، طلاق، (یادداشت مؤلف) : زن بدخو را مانی که مرا با تو سازگاری نه صوابست و نه بیزاری، ناصرخسرو، - بیزاری دادن، طلاق گفتن، (یادداشت مؤلف) : بیش احتمال جور و جفا بر دلم نماند بیزاریم بده که نمیخواهمت صداق، سعدی، ، طلاقنامه: کنون از بخت و دل بیزار گشتم بنام هر دو بیزاری نوشتم، (ویس و رامین)، - بیزاری نامه، طلاق نامه، (یادداشت مؤلف)، آزادی، رهایی، دوری، - برات بیزاری از آتش دوزخ، آزادی نامه و فرمان آزادی از آتش جهنم، (از یادداشت مؤلف)، برات آزادی و آزادنامه، (ناظم الاطباء)، ، برات پادشاهی، (ناظم الاطباء)، ناخوشی، ملال، (آنندراج)، اذیت، آزار، آزردگی، بی عرضی، (ناظم الاطباء)، خشم، (آنندراج) (ناظم الاطباء)، بدخویی، بی پروایی، (ناظم الاطباء)