جدول جو
جدول جو

معنی بیزار کردن

بیزار کردن
(نُ فَ)
دور کردن. جدا کردن، براء. تبرئه. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان القرآن) (دهار).
- بیزار کردن کسی را، تبرئه کردن او را. بری شمردن او را. (یادداشت مؤلف) :
زین دادگری باشی و زین حق بشناسی...
کز خلق بخلقت نتوان کرد قیاسی
وز خوی و طبیعت نتوان کردن بیزار.
منوچهری.
، متنفر کردن. (ناظم الاطباء). دور کردن. متنفر و دلزده کردن:
مرا بیزار کرد از اهل دولت دیدن دربان
به یک دیدن ز صد نادیدنی آزاد گردیدم.
سعدی.
، مانده کردن. آزرده کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا