برون کشیدن. بدر آوردن. کندن. جدا کردن: فرودآمد آن بیدرفش پلید سلیحش همه پاک بیرون کشید. فردوسی. ، خارج شدن. بیرون رفتن (با سپاهیان) : ز میدان چو بهرام بیرون کشید همی دامن از خشم در خون کشید. فردوسی. ز پیش پدر سرخه بیرون کشید درفش سپه سوی هامون کشید. فردوسی. رجوع به برون کشیدن شود. - بیرون کشیدن از جائی، خود و گروهی را از آنجای بجای دیگر بردن. (یادداشت مؤلف). خارج کردن و خارج شدن. بیرون رفتن و بیرون بردن: شهنشه چو از گنگ بیرون کشید سپه را ز تنگی بهامون کشید. فردوسی. سپه را ز بغداد بیرون کشید سراپردۀ نو به هامون کشید. فردوسی. - راز بیرون کشیدن، فاش کردن. آشکار کردن: سیاوش ز رستم بپرسید و گفت که این راز بیرون کشیم از نهفت. فردوسی. ، انتخاب. (یادداشت مؤلف). برگزیدن