مرکّب از: بی + درمان، بدون درمان. بی علاج و لادوا. (آنندراج)، بی چاره و لاعلاج. (ناظم الاطباء)، بیچاره. غیرقابل علاج: درد بیدرمان، علاج ناشدنی. مرضی لاعلاج. (یادداشت مؤلف)، درمان ناپذیر. و رجوع به درمان شود: وگر ز درد بترسی حسد مکن که حکیم مثل زند که حسد هست درد بی درمان. عنصری. موجب خاموشی من درد بی درمان و هجر بی پایان تست. (سندبادنامه ص 74)، درد بی درمان و محنت بی پایان بر دل و جان مستولی شده. (سندبادنامه ص 188)، دل خاقانی از تو نامزد شد بهر دردی که بی درمان می آید. خاقانی. علاج درد بی درمان ندانست غم خود را سر و سامان ندانست. نظامی. ای زبان هم گنج بی پایان تویی ای زبان هم درد بیدرمان تویی. مولوی. گهی بر درد بی درمان بگریم گهی بر حال بیسامان بخندم. سعدی