جدول جو
جدول جو

معنی بیدارمغز

بیدارمغز(مَ)
کنایه از مردم عاقل و هوشیار و خبردار باشد. (برهان). عاقل. هوشیار. خبردار و با بصیرت. (ناظم الاطباء). خبیر. بیداردل. بیدارخاطر و بیدارهوش. (آنندراج). بیدارهوش. (مجموعۀ مترادفات). کنایه از مردم عاقل و هوشیار. (انجمن آرا). زیرک و هوشیار. (شرفنامۀ منیری) :
کنون ای سخنگوی بیدارمغز
یکی داستانی بیارای نغز.
فردوسی.
که بیداردل بود و بیدارمغز
زبان چرب و شایستۀ کارنغز.
فردوسی.
نشستند بیدارمغزان روم
بمهر فلک نرم گردن چو موم.
نظامی.
برآنگونه کز چند بیدارمغز
شنیدم درین شیوه گفتار نغز.
نظامی.
چو بیهوش بود او بیک راه نغز
دد و دام را کرد بیدارمغز.
نظامی
لغت نامه دهخدا