جدول جو
جدول جو

معنی بی ناخن

بی ناخن(خُ)
مرکّب از: بی + ناخن، که ناخن ندارد. (یادداشت مؤلف) ، خون دیدن. سر شستن. عذر دیدن. عذر شدن. حایض گشتن. (یادداشت مؤلف)، قاعده شدن زن. حیض. محیض. (ترجمان القرآن)، محاض. اقراء. (تاج المصادر بیهقی)، در تداول عامه، گرفتار عادت ماهانه شدن (در مورد زنان) و گاه برای تحقیر یا مسخره کردن مردان به آنان نیز گفته شود. (از فرهنگ عامیانۀ جمالزاده) :
در چادر سپهر شود زهره بی نماز
تیغ ترا که دید بوقت برهنگی.
نجیب جرفاذقانی.
، نجس شدن. (از یادداشت مؤلف) : روزی حضرت خواجۀ ما قدس اﷲ روحه فرمودند که راه گذر مرا خلاب مدارید که قدمهای من بی نماز می شود تا بجهت شما دعا کنم. (انیس الطالبین بخاری)
لغت نامه دهخدا