مرکّب از: بی + مدرک، بی دلیل و برهان. بدون بیّنه. رجوع به مدرک شود، ابله و احمق و نادان و هرزه گو. رجوع به معنی شود. ، بدون مقصود و اراده. (ناظم الاطباء)، بی قصد واراده: بنالد مرغ با خوشی، ببالد مور با کشی بگرید ابر با معنی، بخندد برق بی معنی. منوچهری. ز دست ف تنه این اختران بی معنی ز دام عشوۀ این روزگار دون پرور. ؟ - سخن بی معنی، گفتاری پوچ و لغو و میان تهی. (از یادداشت مؤلف)، کلامی که مقصود و مراد متکلم از آن فهمیده نشود. (ناظم الاطباء)، ، بی حقیقت. بی خرد: چون مرا دید ایستاده بر کنار رودبار گفت ای بی معنی سنگین دل نامهربان. فرخی. چند صورت آخر ای صورت پرست جان بی معنیت از صورت برست. مولوی. گرت اندیشه می باشد ز بدگویان بی معنی ز معنی معجری بربند و چون اندیشه پنهان آی. سعدی. ، بی اساس. نامعقول: سخن شریفتر و بهتر است سوی حکیم ز هرچه هست درین روزگار بی معنی. ناصرخسرو