مخفف بی گواه: که حق درست نگردد چو بی گوا باشد. ادیب صابر. و رجوع به گواه و بی گواه شود، بی وقت. (آنندراج). بی هنگام. بی وقت. (ناظم الاطباء). نابهنگام: گفت خیر است در این وقت کرا میخواهی بی محل آمدنت بر در ما بهر چه بود. نظامی. - امثال: خروس بی محل،خروسی که نه بوقت خواند، آنکه در غیرموقع حاجتی طلبد. (یادداشت مؤلف). رجوع به محل شود. ، بی اعتبار. (یادداشت مؤلف) : بچشم عقل درین رهگذار پرآشوب جهان و کار جهان بی ثبات و بی محل است. حافظ. - چک بی محل، چک بی اعتبار. که در حساب بانکی آن چک برابر مبلغی که روی ورقۀ چک نوشته شده است پول نباشد. - حوالۀ بی محل، حواله ای که در نزد محال علیه چیزی از حواله دهنده نباشد. (یادداشت مؤلف). ، نالایق ونامناسب. (ناظم الاطباء) : ملول مردم و کالوس، بی محل باشد مکن نگارا این خوی و طبع را بگذار. ابوالمؤید بلخی. - بی محل کردن، اعتنانکردن. ناپذیرفتن. (ناظم الاطباء)