جدول جو
جدول جو

معنی بی کفو

بی کفو(کُفْوْ)
مرکّب از: بی + کفو، بی نظیر. بی مثل. بی شبه. بی عدیل. بی همال. بی مانند. بی همسر. (یادداشت مؤلف) :
به مجلس خدایگان بی کفو
که نافریده همچو او خدای او.
منوچهری.
در امارت بده بی کفو و شبیه
در وزارت شده بی مثل و نظیر.
سوزنی.
رجوع به کفو شود، برائت. (یادداشت مؤلف) :
جائی که برق عصیان بر آدم صفی زد
ما را چگونه زیبد دعوی ّ بی گناهی ؟
حافظ.
، عصمت. (یادداشت مؤلف) :
کنون در پیش شهری و سپاهی
ز من بنمود خواهد بی گناهی.
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا