جدول جو
جدول جو

معنی بی کس

بی کس
(کَ)
مرکّب از: بی + کس، بی یار و یاور. (ناظم الاطباء) :
ازین تخمه بی کس بسی یافتند
که هرگز بکشتنش نشتافتند.
فردوسی.
ولیکن خواست تا شاهان بدانند
که او بی کس هنر آرد پدیدار.
فرخی.
تو یار بیدلان و بی کسانی
همیشه چارۀ بیچارگانی.
(ویس و رامین)،
فریاد ز بی کسی نه رایست
آخر کس بی کسان خدایست.
نظامی.
مسکین من بی کسم که یک دم
با کس نزنم دمی دراین غم.
نظامی.
یکی جفت تنها ترا بس بود
که بسیارکس مرد بی کس بود.
نظامی.
لغت نامه دهخدا