جدول جو
جدول جو

معنی بی فر

بی فر(فَ / فَ رر)
مرکّب از: بی + فر، فاقد فر. مقابل بافر. مقابل فره مند:
سخنگوی بی فر و بی هوش گشت
پیامش سراسر فراموش گشت.
فردوسی.
رجوع به فر شود، بی آرامی و قلق و وحشت و اضطراب. (ناظم الاطباء)، تململ. برم. تبعص. تبعصص. ضجر. بی طاقتی. بی تابی. (یادداشت مؤلف) (از منتهی الارب) : جواظ، ضجر، اجنثان، بی خوابی و بی قراری. (منتهی الارب)، ناشکیبایی. بی صبری: پس اگر بی قراری و حرارت بر حال خویش باشد یا زیادت می شودبباید دانست که ماده قویست. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)،
کردند ز روی بی قراری
بر خود بهزار گونه زاری.
نظامی.
ملک را گرم دید از بی قراری
مکن گفتا بدینسان گرم کاری.
نظامی.
چونست حال بستان ای باد نوبهاری
کز بلبلان برآمد فریاد بی قراری.
سعدی.
جفای چنین کس بباید شنود
که نتواند از بی قراری غنود.
سعدی.
شب از بی قراری نیارست خفت
برو پارسائی گذر کرد و گفت.
سعدی
لغت نامه دهخدا