بی فایدگی. بیهودگی. رجوع به بی فایدگی شود، بی ارزش. بی بها: اگر شبها همه قدر بودی شب قدر بی قدر بودی. (گلستان). - بی قدر شدن، بی اعتبار شدن. بی ارزش شدن: چون بوی که از مشک جدا گشت و زر از سنگ بی قدر شود مشک وشود سنگ مزور. ناصرخسرو. اگر آنرا خلافی روا دارم... عهد من در دلها بی قدر شود. (کلیله و دمنه). - بی قدر کردن، بی اعتبار کردن: پیچند بزر رخنۀ اشعار مرا بی قدر مکن بگفت گفتار مرا. شهید. - بی قدر و قیمت، بی ارزش و بها: نشد بی قدر و قیمت سوی مردم ز بی قدری صدف لؤلوی شهوار. ناصرخسرو. رجوع به قدر شود