جدول جو
جدول جو

معنی بی فائدگی

بی فائدگی
(ءِ دَ / دِ)
بی فایدگی. بیهودگی. رجوع به بی فایدگی شود، بی ارزش. بی بها: اگر شبها همه قدر بودی شب قدر بی قدر بودی. (گلستان).
- بی قدر شدن، بی اعتبار شدن. بی ارزش شدن:
چون بوی که از مشک جدا گشت و زر از سنگ
بی قدر شود مشک وشود سنگ مزور.
ناصرخسرو.
اگر آنرا خلافی روا دارم... عهد من در دلها بی قدر شود. (کلیله و دمنه).
- بی قدر کردن، بی اعتبار کردن:
پیچند بزر رخنۀ اشعار مرا
بی قدر مکن بگفت گفتار مرا.
شهید.
- بی قدر و قیمت، بی ارزش و بها:
نشد بی قدر و قیمت سوی مردم
ز بی قدری صدف لؤلوی شهوار.
ناصرخسرو.
رجوع به قدر شود
لغت نامه دهخدا