جدول جو
جدول جو

معنی بی عملی

بی عملی
(عَ مَ)
عمل نکردن. به گفتار عمل نکردن. کردار نداشتن:
نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس
ملالت علما هم ز علم بی عمل است.
حافظ.
و رجوع به علم و رجوع به عمل شود، بدون اجازه. بی دستوری: این چیست که میگویی چنین سخنی بی فرمان امیر نگفته باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 685). بی فرمان شراب خوردن با غازی و ترکان سخت سهل است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 222). تا بفرمان ما بود نبی بود. رسول خواندمش چون بی فرمان هجرت کرد از خدمت ما یکسو شد (یونس) . (قصص الانبیاء ص 133). رجوع به فرمان شود
لغت نامه دهخدا