مرکّب از: بی + علم، بی دانش. جاهل. نادان: طاعت بی علم نه طاعت بود طاعت بی علم چو باد صباست. ناصرخسرو. شرف در علم و فضلست ای پسر عالم شو و فاضل بعلم آور نسب، ماور چو بی علمان سوی بلعم. ناصرخسرو. سخن را بمیزان دانش بسنج که گفتار بی علم باد است و دم. ناصرخسرو. مردم از گاو ای پسر پیدا بعلم و طاعتست مردم بی علم و طاعت گاو باشد بی ذنب. ناصرخسرو. دو کس دشمن ملک و دین اند یکی پادشاه بی حلم دویم زاهد بی علم. (گلستان) ، فرزند از دست داده: اثکال، بی فرزند گردانیدن مادر. ثکل، بی فرزند شدن مادر. هبل، بی فرزند شدن مادر و پدر. (تاج المصادر بیهقی)