معنی بی سامان
- بی سامان
- مرکّب از: بی + سامان، بی ترتیب، (ناظم الاطباء)، بی نظم:
گرچه بی سامان نماید کارسهلش را مبین
کاندرین کشور گدایی رشک سلطانی بود،
حافظ،
- کار بی سامان، کار بی نظم و انضباط و خراب، کار نابسامان:
ز دست بخت گران خواب و کار بی سامان
گرم بود گله ای رازدار خود باشم،
حافظ،
، فسق و فجور و سلوک برخلاف شرع، (ناظم الاطباء)
