مخفف بی از. بدون . خالی از: بی ز تقلیدی نظر را پیشه کن هم برأی و عقل خود اندیشه کن. مولوی. بی ز ابراهیم نمرود گران کرد با کرکس سفر تا بآسمان. مولوی. چون چراغی بی ز زیت و بی فتیل نی کثیرستش ز نور و نی قلیل. مولوی. بی ز استعداد بر کانی روی بر یکی حبه نگردی محتوی. مولوی. بی ز دستی دستها بافد همی جان جان سازد مصور آدمی. مولوی. بی ز ضدی ضد را نتوان نمود و آن شه بی مثل را ضدی نبود. مولوی. بی ز مفتاح خدا این قرع باب از هوا باشد نه از روی صواب. مولوی