جدول جو
جدول جو

معنی بی حاجت

بی حاجت
(جَ)
آنکه احتیاج ندارد. بی نیاز:
ور تو خود از حجت بی حاجتی
نه بتو مر حجت را حاجت است.
ناصرخسرو.
بی حاجتم بفضل خداوند لاجرم
اندر جهان ز هر که بمن نیست حاجتش.
ناصرخسرو، بی ارزشی. بی ارجی. بی قدری:
ترا فضیلت بر خویشتن توانم داد
ولیک فضلت نامردمی است و بی خطری.
آغاجی.
رجوع به معانی خطر شود، بی مشقتی. بی رنجی. بی زحمتی
لغت نامه دهخدا