جدول جو
جدول جو

معنی بی چیزی

بی چیزی
ناداری، تنگدستی، (یادداشت بخط مؤلف)، بی ارزش، بی قیمت، بی ارج، بی قدر، بی سنگ، بی وقر:
کجا تو باشی گردند بی خطر خوبان
جسمت را چه خطر هر کجا بود یا کند،
شاکر خوارزمی،
هرکس که شاد نیست بقدر و بجاه او
بیقدر باد نزد همه خلق و بی خطر،
فرخی،
رسد ز خدمت او بی خطر بجاه و خطر
کند ز خدمت او بی یسار ملک و یسار،
فرخی،
بس بی خطر و خوار کام یابی
زین جای بی اندام و عمر سوتام،
ناصرخسرو،
این روزگار بیخطر و کار بی نظام
وام است بر تو گر خبرت هست وام وام،
ناصرخسرو،
در چشم همت تو کزو دور چشم بد
سیم حلال بی خطر است و زر عیار،
سوزنی،
، بی رنج، نادشوار، بی مشقت:
اگر نیافت خطر بی خطر مگر به درم
درست شد که خرد برتر و به از درمست،
ناصرخسرو،
بی خطر باشد فلان با او چنانک
پیش زرگر بی خطر باشد کلال،
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا