جدول جو
جدول جو

معنی بی تابی

بی تابی
بی صبری و ناشکیبایی و ناتوانی و درماندگی، (ناظم الاطباء)، بی قراری، بی طاقتی، (فرهنگ فارسی معین)، بیهوده و ناحق، (ناظم الاطباء)، بیهوده، (فرهنگ فارسی معین) :
سوار هنرمند چابک رکاب
که برآتش انگشت زد بی حساب،
نظامی،
، ناصحیح و ناراست، (ناظم الاطباء)، ناصحیح و نادرست، (فرهنگ فارسی معین) :
من آن نیم که پذیرم نصیحت عقلا
پدر بگوی که من بی حساب فرزندم،
سعدی،
، کنایه از ظلم و بیداد، (آنندراج) :
تا چند بی حساب به اهل نظر کنی
اینک رسید نوبت روز حساب خط،
صائب (از آنندراج)،
شاهی که بر رعیت خود بی حساب کرد
سیلاب گشت و خانه خود راخراب کرد،
مخلص کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا