که پناه ندارد. رجوع به پناه شود، بی اندازه. (ناظم الاطباء). کثیر. بیشمار. خارج از اندازه: کجا جای بزم است گلهای بیحد کجا جای صید است مرغان بیمر. فرخی. قلعه ای دیدم سخت بلند و نردبان پایهای بیحد و اندازه. (تاریخ بیهقی). گویند عالمی است خوش و خرم بیحد و منتهاست درو نعما. ناصرخسرو. چهار است گوهر فزون بی از آنک بکار اندرون بی حد و منتهی است. ناصرخسرو. سالهای عمر تو بادا ز دور آسمان بیحد و بیمر که بیحد زیبد و بیمر سزد. سوزنی. دلم ز انده بیحد همی نیاساید تنم ز رنج فراوان همی بفرساید. مسعودسعد. خشم بیحد مران و طیره مگیر. سعدی. - بی حد و حصر، بی اندازه و بی انتها