حرف نفی، مقابل با که کلمه اثبات است، بر سر اسم درآید و اسم را به صفت بدل کند چون بصیرت که بمعنی بینائی است و اسم است و اگر گویند بی بصیرت صفت میگردد و مسمایی لازم است که قبل از آن ذکر کرده و به این صفت او را متصف سازند و بگویند آدم بی بصیرت یعنی آدمی که بینایی ندارد و همچنین سایر اسمها خواه فارسی باشد و یا مأخوذ از تازی مانند بی بها و بی پروا و بی ترتیب و بی بهره و بی شغل و بی قاعده و بی کار و جز آنها، (از ناظم الاطباء)، از همه جهت بی نوا و بیچاره، (از ناظم الاطباء)، مفلس و محتاج، (آنندراج)، درمانده، عاجز، ناتوان: پیش تو گر بی سر و پا آمدیم هم به امید تو خدا آمدیم، نظامی، ارباب شوق در طلبت بی دلند و هوش اصحاب فهم در صفتت بی سرند و پا، سعدی، ، سراسیمه، (هفت قلزم)، پریشان حال، بی انتها، لایتناهی ̍، مجهول، ناشناخته، و به مجاز، بی نظم و ترتیب: تا بی سر و پا باشد اوضاع فلک زین دست در سر هوس ساقی در دست شراب اولی، حافظ، ، کنایه از بی نظام و بی اسلوب، (ناظم الاطباء)، بی اسلوب و بی نظام و بی ربط، (آنندراج)، بی انتظام، هرج و مرج، - کاری بی سر و پا، که انجام آن دشوار و جمعو فراهم آوردن اجزاء آن سخت باشد، (یادداشت مؤلف)، ، سست، (ناظم الاطباء)، گفتار و یا خبر بی سر و پا، (از یادداشت مؤلف)، نام مهره ای گرد و مدور، (ناظم الاطباء)