جدول جو
جدول جو

معنی بولهب

بولهب(لَ هََ)
ابولهب:
تبت یدا امامک روزی هزار بار
کاین فعل از وی آمد نامد ز بولهب.
ناصرخسرو.
بولهب با زن به پیشت میرود ای ناصبی
بنگر آنک زنش را در گردن افکنده کنب.
ناصرخسرو.
از مصاف بولهب فعلان نپیچانم عنان
چون رکاب مصطفی شد ملجاء و منجای من.
خاقانی.
سحر حلال من چو خرافات خود نهند
آری یکی است بولهب و بوترابشان.
خاقانی.
احمد که سرآمد عرب بود
هم خستۀ خار بولهب بود.
نظامی.
و رجوع به ابولهب شود.
- بولهبان وقت، کنایه از مخالفان و مستبدان و منکران دلایل معقول و منقول و محسوس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا