جدول جو
جدول جو

معنی بوقلمون

بوقلمون
(قَ لَ)
دیبای رومی را گویند و آن جامه ای است که هر لحظه برنگی نماید. (برهان) (آنندراج). نوعی از دیبای که هر لحظه برنگ دیگر نماید. (غیاث) (اوبهی). معرب و محرف از ’خامائیلئون’ یونانی. دیبای رومی که رنگ آن متغیر نماید. (از فرهنگ فارسی معین) :
ز قوقوبی به صحراها فرو افکنده بالشها
ز بوقلمون به وادیها فروگسترده بسترها.
منوچهری.
فروزان تیغ او هنگام هیجا
چنان دیبای بوقلمون ملون.
منوچهری.
روی مشرق را بیاراید ببوقلمون سحر
تا بدان ماندکه گویی مسند داراستی.
ناصرخسرو.
که داد این قلمی را فراز بوقلمون
که نقشش آمده هر دم ز مخفئی بظهور.
نظام قاری.
- فرش بوقلمون، فرش رنگارنگ. کنایه از گلهای رنگارنگ باغ:
باغ پر تختهای سقلاطون
راغ پر فرشهای بوقلمون.
سنایی.
باد در سایۀ درختانش
گسترانیده فرش بوقلمون.
سعدی.
، قرصی است که از صن الوبر و بول شتر ترتیب دهند. (تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به لکلرک ج 1 ص 292 شود
لغت نامه دهخدا