سفیدمهره باشد و آن چیزی است که حمامها و آسیاها و هنگامه ها نوازند، (برهان)، نای است بزرگ که نوازند، ج، ابواق و بیقان، نای مانندی که آسیابانان دمند، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (المنجد)، صور، (مهذب الاسماء)، کرنای، (دهار)، شبور، (دهار)، بوری، (زمخشری)، ازعربی، از لاتینی ’بوکسینا’ (صور، نفیر) و ’تفس’، (از حاشیۀ برهان چ معین)، چیزی باشد از مس مانند شهنایی که از آن آواز مهیب و مکروه برمیآید و بهندی بهیر گویند و آنچه در برهان نوشته که بوق، نام مهرۀ سفید است که بهندی سنگهه گویند، درست نیست، (غیاث)، چیزی است مجوف مستطیل که در آن دمند و نوازند، ج، ابواق، بیقان و بوقات، و منه: زمر النصاری زمرت فی البوق، (از اقرب الموارد)، بوغ، معرب لاتینی بوکسینا، صور، نفیر، یکی از آلات ذوات النفخ، نوع قدیمی آن از شاخ بوده و بعد آنرا از استخوان و فلز ساختند و آن برای تقویت صدای شخص نیز بهنگام مکالمه از مسافت دور بکار برند، نفیر، ج، ابواق، بوقات، (فرهنگ فارسی معین) : و مال این ناحیت سپیدمهره است که آنرا چون بوق بزنند، (حدودالعالم)، رفت برون میر رسیده فرم پخچ شده بوق و دریده علم، منجیک، چنین گفت کآمد سپهدار طوس یکی لشکر آورد با بوق و کوس، فردوسی، به پیش سپاه اندرون بوق و کوس درفش از پس پشت گودرز و طوس، فردوسی، چو آمد بگوش اندرش کرنای دم بوق و آوای هندی درای، فردوسی، بدین طرب همه شب دوش تا سپیدۀ بام همی ز کوس غریو آمد و ز بوق شغب، فرخی، ز بانگ بوق و هول کوس هزمان درافتد زلزله در هفت کشور، عنصری، بامداد برنشست، کوسها فروکوفتند و بوقها دمیدند، (تاریخ بیهقی)، و بوق بزدند و آهنگ ری کردند، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 38)، در هزیمت چون زنی بوق ار بجایستت خرد ورنه مجنونی چرا می پای کوبی در سرب، ناصرخسرو، جهان در جهان لشکر آراسته ز بوق و دهل بانگ برخاسته، نظامی، - بوق اتومبیل، نوعی بوق مغناطیسی است که در اتومبیلها از آن استفاده کنند، (فرهنگ فارسی معین)، - امثال: بوق روی حمام است، هر کس حمامی را خرد بوق حمام نیز ازاوست، (امثال و حکم)، تا بوق سگ بیدار بودن، تا نزدیک بامداد بیدار بودن، (امثال و حکم)، بوق زدن در هزیمت، گویا بوق به نشانۀ پیروزی و ظفر میزده اند، (امثال و حکم)، حمام ده را به بوق چه، حکاک را بقم آباد چه کار باطل و دروغ، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، رجوع به بوقه شود، برف خانه، (آنندراج)