جدول جو
جدول جو

معنی بنیاد کندن

بنیاد کندن(نُ)
هدم و خراب کردن. (آنندراج). خراب کردن. منهدم ساختن. (فرهنگ فارسی معین) :
بنماید که جفای فلک از دامن دل
دست کوته نکند تا نکند بنیادم.
سعدی.
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم.
حافظ.
به اشکی توان کند بنیاد غفلت
که یک قطره سیل است خواب گران را.
صائب.
- بنیاد برکندن، خراب کردن. منهدم ساختن. (فرهنگ فارسی معین) :
گر بیخودی مجال دهد اضطراب را
بنیاد برکند دل و جان خراب را.
محمدقلی میلی (از آنندراج) ، دو دائرۀسینۀ اسب، گره های مخارج انگور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، وصله که به لباس یا دلو اضافه کنند تا گشاده شود. (از ذیل اقرب الموارد) ، موی پیچان که میان شکنهای تهیگاه اسب است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد). رجوع به بنقه شود
لغت نامه دهخدا