جدول جو
جدول جو

معنی بلید

بلید(بَ)
کند. کندخاطر. (منتهی الارب). کاهل و کند. (دهار). کندذهن. (غیاث). ضد ذکی و فطن. (از اقرب الموارد). کودن. بی وقوف. (ناظم الاطباء). سست خاطر. کندخاطر. کندفهم. دیریاب. دیرفهم. دیربرخورد. خنگ. کورذهن. کاهل و کسلان. (زمخشری). ج، بلداء. (دهار) :
در ثنا و مدح تو ارباب نظم و نثر را
نی زبان گردد کلیل و نی شود خاطر بلید.
سوزنی.
چون خبر واقعۀ او بشنید آنچ همت بلید و طویت پلید او اقتضای آن می نمود. (جهانگشای جوینی).
لغت نامه دهخدا