جدول جو
جدول جو

معنی بلند گردیدن

بلند گردیدن(مَیْهْ)
بلند شدن. بلند گشتن. افراخته شدن. مرتفع شدن. برآمدن. بالا گرفتن. استهداف. اسرنداء. انتباک. تخبّق. تعرید. تیه. جحر. دمخ. سموّ. سنی ̍. شبوه. شزو. طموّ. عروج. عرود. قزح. کبو یا کبوّ. لیه. معرج. نباء. هوّه: اکتار، بلندکوهان گردیدن شتر ماده. امتطاح، بلند و بسیار گردیدن آب رود. کتف، بلندگردیدن فروع شانۀ اسب در رفتن. (از منتهی الارب).
موج با یک شکن از خاک نگردید بلند
بحر عجزیم که در آبله طوفان کردیم.
بیدل (از آنندراج).
لغت نامه دهخدا