جدول جو
جدول جو

معنی بلع

بلع
(اِ)
فروبردن از حلق. (از منتهی الارب). فروخوردن. (دهار). فروواریدن. (المصادر زوزنی). فروبردن چیزی را به گلو. (غیاث) (آنندراج). فروبردن چیزی را از راه گلو به داخل شکم بدون جویدن. (از اقرب الموارد). ابتلاع. فرودادن. بلعیدن. بلع کردن. اوباردن. اوباریدن. اوباشتن. تو دادن. بنگش. نواریدن
لغت نامه دهخدا