جدول جو
جدول جو

معنی بلاد

بلاد
(بِ)
جمع واژۀ بلده. (منتهی الارب). جمع واژۀ بلد و بلده. (از اقرب الموارد). شهرها. (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء) : از برای... ترتیب بلاد... انبیا را بعثت کرد. (سندبادنامه ص 3). مصالح بلاد... متفرق گردد. (سندبادنامه ص 5). منابر بلاد آفاق به القاب و خطاب عالی آراسته گردد. (سندبادنامه ص 10). برخی از بلاد از قبضۀ تصرف او به در رفت. (گلستان). أقوس، بلاد دور. (منتهی الارب) ، کودک سطبر سخت. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از قاموس) ، شیطان. (منتهی الارب) (ذیل اقرب الموارد از قاموس). ابلیس. عزازیل. شیخ نجدی. ابومره. ابولبینی. ابوخلاف. خناس. ابوالعیزار. دیو
لغت نامه دهخدا