مخفف بیفروختن. افروختن. روشن شدن: ببد بردر دژ بدینسان سه روز چهارم چو بفروخت گیتی فروز. فردوسی. سه جنگ گران کرده شده در دو روز سدیگر چو بفروخت گیتی فروز. فردوسی. بفرمود [اسفندیار] تا شمع بفروختند به هر سوی ایوان همی سوختند. فردوسی. گفت [یعقوب لیث] چراغی بفروز، چون بفروخت [گفت] آبم ده. (تاریخ سیستان). غم بتولای تو بخریده ام جان بتمنای تو بفروخته. سعدی (بدایع). و رجوع به افروختن شود