جدول جو
جدول جو

معنی بسکو

بسکو(بَ)
بسکر. بشکر. لسکو. قصبه ای به سیستان: بسکورا که او ساخته بود زرنگ گفتند... و چون مردان مرد و کاری و بزرگان همه از بسکو خاستند همه سیستان را بدان نام کردند و زرنگ خواندند. (تاریخ سیستان). رجوع به بسکر و تاریخ سیستان ص 23 چ 1314 هجری شمسی شود، لفظ مذکور بجای بسیاری از افعال مثل بکنید و بروید و بخورید و بگویید و غیر آنها استعمال میشود. (فرهنگ نظام). در زبان فارسی در مورد زیر بکار رود: بفرمایید، درآیید، پیش روید، بپردازید، حمله برید، بخورید، تعجیل کنید، بشتابید، تحقیق کنید، مشغول شوید، شروع کنید، آغاز کنید، مبارک است و جز آن: پس گفت [عبداله زبیر] بسم اﷲ، هان ای آزادمردان حمله برید. (تاریخ بیهقی). در ساعت بیرون آمد [حاجب نوبتی مسعود] و گفتی: بسم اﷲ، بار است درآی. (تاریخ بیهقی). آن دلیران شیران در قلعت بگشادند و آواز دادند که بسم اﷲ اگر دل دارید. (تاریخ بیهقی).
بگشادش در، با کبر شهنشاهان
گفت بسم اﷲ و اندر شد ناگاهان.
منوچهری.
گفت بسم اﷲ بیا تا او کجاست
پیشرو، شو گر همی گویی تو راست.
مولوی.
کودکان گفتند بسم اﷲ روید
بر دروغ و صدق ما واقف شوید.
مولوی.
گفتم ای جان بر من باشی روزی مهمان
گفت بسم اﷲ اگر خواهی باشم ماهی.
ظفر همدانی (از آنندراج).
بسم اﷲ ای که منکر شعری بگو جواب
موزون چراست آنچه بقرآن مقدم است.
قبول (از آنندراج).
، در شروع هر کار بسم اﷲ گفتن:
چو بسم اﷲ آغاز کردند جمع [برسر خوان]
ز پیرش نیامد حدیثی بسمع.
سعدی (بوستان).
- امثال:
ما غولیم و پول بسم اﷲ، پول از ما گریزانست:
پول غول آمد و من بسم اﷲ.
ایرج.
مثل دیو از بسم اﷲ گریختن، دوری جستن از کسی.
- بسم اﷲ، بسم اﷲ، هنگام عبور از محلی تاریک و پست و بلند که گذشتن از آن مشکل باشد گویند
لغت نامه دهخدا