جدول جو
جدول جو

معنی بسک

بسک(بُ سُ)
فتیله ای که زنان بجهت رشتن پیچیده باشند. (برهان). پنبۀ پیچیده و فتیله کرده جهت رشتن. (ناظم الاطباء). فتیله ای که زنان از پنبه پیچند برای رشتن. (سروری). و رجوع به بسه شود. در کردی بیسک. موی مجعد. دم. بشک. رجوع به بشک شود. (فرهنگ فارسی معین) ، بیختن. (منتهی الارب) (آنندراج). بیختن با غربال. (ناظم الاطباء) ، شتابانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، سخت شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). شدت و سختی. (ناظم الاطباء) ، عصارۀ کازیره. (منتهی الارب) (آنندراج). عصارۀ کافشه. (ناظم الاطباء). عصارۀ عصفر. (از اقرب الموارد) (الجماهر بیرونی) ، حنا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (الجماهر بیرونی) ، مرد زشت روی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مرد کریه منظر. (از اقرب الموارد) ، گرفتن چیز، اندک اندک. (منتهی الارب) (آنندراج). چیزی را کم کم گرفتن. (ناظم الاطباء) : بسل چیزی، گرفتن آن را اندک اندک. (از اقرب الموارد) ، بازداشتن. (منتهی الارب) (آنندراج). حبس و بازداشت. (ناظم الاطباء) ، پرحرفی کردن. (دزی ج 1 ص 87) ، حلال و حرام کردن خدا چیزی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا