جدول جو
جدول جو

معنی بسربردن

بسربردن(مُ مَ رَ)
کنایه از وفا کردن. (برهان) (انجمن آرا) (رشیدی). بجا آوردن عهد. (ناظم الاطباء). وفای بعهد:
مجنون بگذاشت از بسی جهد
تا عهده بسر برد در آن عهد.
نظامی.
گر سرم میرود از عهد تو سر باز نپیچم
تا بگویند پس از من که بسر برد وفا را.
سعدی.
شاید که بخون بر سر خاکم بنویسند
کین بود که با دوست بسربرد وفایی.
سعدی (بدایع).
دنیا زنی است عشوه ده و دلستان ولی
با هر کسی بسر نمی برد او عهد شوهری.
سعدی.
لغت نامه دهخدا