حمل شدۀ به روی سر و به روی بار. (ناظم الاطباء). باری که بر سر بود. (مؤید الفضلاء) ، بر باد رفتن. (آنندراج) ، کنایه از جوش کردن و این محاوره است. (آنندراج). به غلیان آمدن. (فرهنگ فارسی معین) : چرخ را آه شرربار من از جابر داشت دیگ کم حوصلگان زودبسر می آید. صائب (از آنندراج). ، مردن. (ناظم الاطباء). به آخر رسیدن. - عمر یا روزگار بسرآمدن، درگذشتن. مردن: مرا بود هم مادر و هم پدر کنون روزگار وی آمد بسر. فردوسی. ، اتفاق افتادن. رخ دادن. روی دادن. واقع شدن. پیش آمدن حوادث ناگوار: نشستند و گفتند با یکدگر که از بخت، ما را چه آمد بسر. فردوسی. همانا که آمد شما را خبر که ما را چه آمد ز اختر بسر. فردوسی