جدول جو
جدول جو

معنی بریده گردیدن

بریده گردیدن
(مُ آ وَ بَ)
بریده گشتن. بریده شدن. منقطع شدن. اختضار. انجذار. انخزاع. انکراث. تجذّم. تقضّب: انجذاذ، بریدن و پاره گردیدن. انخزال، بریده گردیدن در سخن. تهدّج، بریده گردیدن آواز با لرزه. (منتهی الارب). رجوع به بریده گشتن شود
لغت نامه دهخدا