بیزار شدن. (ناظم الاطباء). مبارات: چه کرده ام بجای تو که نیستم سزای تو نه از هوای دلبران بری شدم برای تو. خاقانی. مشو تا توانی ز رحمت بری که رحمت برندت چو زحمت بری. سعدی. وگر ترک خدمت کند لشکری شود شاه لشکرکش از وی بری. سعدی. - بری شدن از کسی، در تداول عوام، از او بیزار شدن. یکباره او را مکروه و منفور دیدن. (یادداشت دهخدا). و رجوع به بری شود.