معنی برهم خوردن
- برهم خوردن (مُ آ)
- پریشان شدن. درهم شدن. (فرهنگ فارسی معین) :
از نسیمی دفتر ایام برهم میخورد
از ورق گردانی لیل و نهار اندیشه کن.
صائب.
باطن آسوده از یک حرف برهم میخورد
غنچه تا خواهد نفس بر لب رساند بیدل است.
میرزا بیدل (از آنندراج).
تقفقف، برهم خوردن دندان. (از منتهی الارب).
