بچۀ گوسفند که آنرا به عربی حمل خوانند. (برهان). بچۀ گوسپند و آهو. (آنندراج). در تداول گناباد خراسان گوسپند خردسال میشینه که هنوز به یک سال عمر نرسیده خواه نر خواه ماده. بچۀ میش که ازبرای قربانی فصح قرار داده شده و اگر بزغاله هم می بود مقبول می بود. مسیح برۀ خدا خوانده شده چونکه قربانی مقبول و پسندیدۀ درگاه خدا بود که ازبرای گناهان انسانیان کرده شد. (از قاموس کتاب مقدس). بذخ. برق. بهمه. جعده. حلاّم. حمل. خروف. رخل. رخل. رخله. زفر. سخله. شیشاک. شیشک. طمروس. عبور. عمروس. هلّع. یعمور: بسا کسا که بره ست و فرخشه بر خوانش و بس کسا که جوین نان همی نیابد سیر. رودکی. بسا کسا که ندیم حریره و بره است و بس کس است که سیری نیاید از ملکش. ابوالمؤید. همه دلت بگشای تا یکسره چو گرگ اندرآیند پیش بره. فردوسی. سوم روز خوان را به مرغ وبره بیاراستش گونه گون یکسره. فردوسی. بیاورد لشکر سوی میسره چو گرگ اندرآمد به پیش بره. فردوسی. به خوان برنهادند چندی بره به خوردن نهادند سر یکسره. فردوسی. بیاویخت بر نیزه ران بره ببست اندر اندیشه دل یکسره. فردوسی. بره از تیر او ایمن بخفته میان سبزه و لاله نهفته. (ویس و رامین). گرگ و پلنگ گرسنه میش و بره برند وینها ضیاع و ملک یتیمان همی برند. ناصرخسرو. از بهر آنکه تا بره گیری نگر ترا ای بی تمیز مر دگری را مشو بره. ناصرخسرو. ز عدل شاه، جهان ایمنی گرفت چنان که گرگ با بره خواهیم هم چرا دیدن. سوزنی. ز غصه چون بره نالم که سوی میش گذاری که برنیارد شاخم بره نیارد میشم. خاقانی. چون بره کآید به مادر گوسپند چرخ را سوی تیغ حاج پویان و غریوان دیده اند. خاقانی. آن مطبخی ّ باغ نهد چشم بر بره همچون بره که چشم به مرعی ̍ برافکند. خاقانی. زین بره میخور چه خوری دودها آتش درزن به نمک سودها. نظامی. خورده های ملوک وار سره مرغ و ماهی و گوسفندو بره. نظامی. بره در شیرمستی خورد باید که چون پخته شود گرگش رباید. نظامی. سرکه از دسترنج خویش و تره بهتر از نان کدخدا و بره. سعدی (گلستان). در مصیبت ناله کم کن زآنکه این ماند بدانک بره را می برد گرگ و اشتلم میکرد کرد. ابن یمین. در شبانی کلیم زد چو قدم بره ای کرد ناگه از رمه رم. جامی. گریختند همه پیش بره ها چون بز نایستاد کول نیز گرچه داشت چپر. نظام قاری. منش به تیغ شکم بردرم که بنشیند سپاه بره و قندس بماتمش یکسر. نظام قاری. پیش بعضی خارپشت و قاقمست درنظر یکسان و کامو و بره. نظام قاری. در عهد تو از گرگ گرسنه دیت میش بستد بره و بحث نتاج است شبان را. ؟ ثولاء، برۀ دیوانه. (دهار). شیرمست، برۀششماهۀ فربه. رجوع به شیرمست شود. مسموط، برۀ پاکیزه از موی جهت بریان. (از منتهی الارب). هلاته، آب شستۀ بره و بزغالۀ نوزادۀ سیاه. (منتهی الارب). - آهوبره، برۀ آهو. بچۀ آهو: ز شیرین گیاهان کوه و دره شکر یافته شیر آهوبره. نظامی. نهنگی که او پیل را پی کند از آهوبره عاجزی کی کند؟ نظامی. آهوبره را که شیر در پی باشد بیچاره چه اعتماد بر وی باشد؟ سعدی. و رجوع به آهوبره در ردیف خود شود. - برۀ آب، موج و طوفان. (ناظم الاطباء). موجۀ آب. (مؤید الفضلاء). - بره پلو، پلاوکه در میان آن برۀ بریان قرار دهند. - برۀ دومادر (دومادره، دومادری) ، بره که از دو میش شیر مکد و از اینرو سخت فربه است. (یادداشت دهخدا). بره ای را که خواهند فربه کنند از دو میش شیرده او را شیر دهند و آنرا شیرمست نیز گویند. (از برهان) (از آنندراج) : عشقت برۀ دومادر آمد هرگز نشود نزار و لاغر. عمادی شهریاری. عشق ترا نواله شد گاه دل و گهی جگر لاغر از آن نمیشود چون برۀ دومادری. خاقانی. نانی چو قرص مهر و مه از گندم عرق رانی ز گوسپند سمین یا که از بره آن بره پروریده نه از سبزه و تره بل از نخست شیر مکیده دومادره. ادیب. -