جدول جو
جدول جو

معنی برونو

برونو(بْرو / بُ نُ)
سن برونو، (1035- 1101 میلادی) مؤسس فرقۀ شارترو. ذکران وی در ششم اکتبر است. (فرهنگ فارسی معین) ، بوداده. سرخ کرده: محمص، مقلو، گندم بریان. گندم برشته. (یادداشت دهخدا). طین مقلو، گل بریان. (یادداشت دهخدا).
یکی مغز بادام بریان گرم
پنیر کهن ساز با نان نرم.
فردوسی.
، کباب. (ناظم الاطباء) :
اگر یک شب به خوان خوانی مراو را مژده ور گردد
بخوانی در بهشت عدن بر حلوا و بریانها.
ناصرخسرو.
چو بریان شد کباب خوانش این بود
تنور و آتش و بریانش این بود.
نظامی.
- بریان الفقراء، در تداول، حسیبک. حسرهالملوک. حسیب بزغاله. (یادداشت دهخدا). رجوع به حسیبک شود.
- بریان محلاّ، بریان با تره و پودنه و ترخان و نان و پیاز. (برهان). آن کباب و بریان که با تروپ و تره و سبزی بخورند. (از شرفنامۀ منیری) :
وصف بریان محلا چه بگویم با تو
در زمانی که بود سبزی و نانش بکنار.
بسحاق اطعمه.
، خوراکیی است مرکب از گوشت و پیاز چرخ کرده و ادویه که آنرا تفت دهند. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به بریانی شود:
قدری کوفته و بریان هست
لیک پالودۀ تر بیشتر است.
خاقانی.
نقلست که مدت چهل سال او را بریان آرزو می کرد و بهای آن او را بدست نیامده بود. (تذکرهالاولیاء عطار) ، برۀ بریان. بره که بریان کرده باشند: ساطور، کارد با دستۀ آهن که بدان بریان بکشند. (دهار) ، به مجاز، در تب و تاب. در سوز و گداز. سوخته و گداخته:
بجانش پر از بیم گریان بدم
ز بیم جدائیش بریان بدم.
فردوسی.
گو تا من از تو دورم و دور از تو گشته ایم
بریان بر آتش غم هجر تو چون کباب.
مسعودسعد.
از آتش حسرت بین بریان جگر دجله
خود آب شنیدستی کآتش کندش بریان ؟
خاقانی.
- دل بریان، دل سوزان. دل در سوز و گداز:
به سرایی درون شدم روزی
با لبی خشک و با دلی بریان.
فرخی.
دیدی مرا به عید که چون بودم
با چشم اشک ریز و دل بریان.
فرخی.
مرا بچشم بدین وقت پار طوفان بود
ز چشم طوفان لیکن دلی ز غم بریان.
فرخی.
همی دوم به جهان اندر از پس روزی
دو پای پرشغه و مانده با دلی بریان.
عسجدی.
چوبازیگر همی رفتند خم داده میانک را
بحلق اندر یکی حلقه بتن عریان بدل بریان.
عسجدی.
حاصل خاقانی از سودای تو
چشم گریان و دل بریان بماند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا