برگ ریزنده. برگ ریزان. در حال برگ ریختن: ز توفیدن بوق و از بانگ تیز همه بیشه بد چون خزان برگ ریز. اسدی. ز بس برگ ریزش گه باد تیز گرفتی جهان هر زمان رستخیز. اسدی. - برگ ریز شدن،فروریختن برگ به زمین: نشانی از کف دربار او دهد به خزان چو برگ ریز شود بر زمین شجر ز هوا. سوزنی. ، واپس برده. بازپس برده، پشت و رو کرده. واژگون شده. (فرهنگ فارسی معین). مقلوب. منقلب. و رجوع به برگردانیدن شود