جدول جو
جدول جو

معنی برکان

برکان
(بُ)
کوه آتش فشان. مأخوذ از کلمه یونانی (؟) ولکانوس، خدای آتش. (از یادداشت مؤلف). جبل النار: و فی هذه الجزیره (سرندیب) جبل عال یذهب فی السماء... و هو برکان یقذف النار. (معجم البلدان). و ظهر لنا اذا ذاک الجبل الذی کان فیه البرکان و هو جبل عظیم فی (بر صقلیه) مصعد فی جو السماء قد کساه الثلج. (ابن جبیر) ، برپاشده. ساخته:
نگارندۀ برکشیده سپهر
کزویست پرخاش وآرام و مهر.
فردوسی.
جور از این برکشیده ایوانست
که بر او مشتری و کیوانست.
ادیب صابر.
سراپرده بسدره سرکشیده
سماطینی بگردون برکشیده.
نظامی.
چون بر آن دود رفت گامی چند
خرگهی دید برکشیده بلند.
نظامی.
پیش آن شاهدان قصربهشت
غرفه ای بود برکشیده ز خشت.
نظامی.
گوی زمین ربودۀ چوگان عدل اوست
وین برکشیده گنبد نیلی حصار هم.
حافظ.
، ترقی یافته. ترقی کرده. بالارفته. بالابرده. نواخته. پرورده:
بس کس که شد ز خدمت آن خواجه همچو من
هر روز برکشیده و مسعود و بختیار.
فرخی.
خلاف تو بر دشمنان نیست فرخ
ازیرا که تو برکشیدۀ خدایی.
فرخی.
نه برکشیدۀ او را فلک فروفکند
نه راست کردۀ او را کند زمانه تباه.
فرخی.
وزیرزادۀ سلطان و برکشیدۀ او
بزرگ همت ابوالفتح سرفرازتبار.
فرخی.
آنانکه برکشیدۀ خداوند ماضی اند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 372).
جهان بخیره کشی بر کسی کشید کمان
که برکشیدۀ حق بود و برکشندۀ ما.
خاقانی.
، آخته. آهیخته. مسلول:
بسیم و زر توغنی بودی و بجاه غنی
کنون برهنه شدی همچو برکشیده حسام.
فرخی.
تیغ آفتاب از نیام صبح برکشیدۀ ارادت او. (سندبادنامه ص 2)، راست و ببالا بررفته. استوار:
بپای پست کند برکشیده گردن شیر
بدست رخنه کند لاد آهنین دیوار.
عنصری.
، بستن.
- تنگ برکشیده، آماده و مجهز گشته. مصمم شده:
مهرگانت خجسته باد و دلت
برکشیده بر اسب شادی تنگ.
فرخی
لغت نامه دهخدا